1386-1389

دوستان عزیزم. متاسفانه مشغله کاری به من اجازه نداد که مطالب وبلاگ بروز باشد. سعی می کنم قدری جبران کنم:

سال ۱۳۸۶ که به دفترخانه ما مراجعه کرد سه سال جوانتر بود ، با دامادی که عاشقانه درکنارش نشسته بود. دوشیزه خطابش کردیم. 

سال ۱۳۸۹ که به دفترخانه ما مراجعه کرد سه سال مسن تر بود در کنار دامادی که عاشقانه درکنارش نشسته بود. دوشیزه خطابش کردیم.

داماد عاشق اول سال ۱۳۸۶ پیش از عروسی براثر تصادف جان سپرده بود. عروس عاشق سال ۱۳۸۶ پس از چند سال اندوه بالاخره در سال ۱۳۸۹ به داماد عاشق دوم سال ۱۳۸۹ که اکنون درکنارش نشسته بود ، بله گفت.

تجربه یک عاقد : روزگار ، سختی را آسان کرده و اندوه را می زداید.

کوتاه.. اما اشتباه

پسر و دختر که وارد سالن پذیرش دفترخانه شدند ، من به طور تصادفی در گوشه ای نشسته بودم . من را که دیدند پسر منصرف شد و برگشت. توجهم جلب شد. سلامی رد و بدل کردیم. چند قدم آنسوتر صدای اصرار دختر به مراجعه و تلاش پسر برای رفتن را شنیدم. بحث به مشاجره کشید و آرام صدایشان بلندتر شد. ناگهان صدای جیغ دختر و سر و صدایی راه افتاد. به اتاق خودم رفتم که از پنجره مشرف به حیاط ببینم که چه اتفاقی افتاده. دختر را دیدم که ظاهرا از پله های سه گانه دفتر افتاده و بر کف حیاط ولو شده بود. پسر مرتب دستش را می کشید که " آبروریزی نکن" و دختر جیغ می کشید که "توکه برای من آبرو نذاشتی....حالا منو از پله پرت می کنی" و " نمی خواستم اینطور بشه...اشتباه کردم." چند مراجع خواستند میانجی گری کنند، نشد. از همان همکار زبان باز که دارای پشتوانه تجربه سالها کار در شورای حل اختلاف است ، خواستم تا کاری بکند. رفت و آنها را به اتاقی آوردو پس از چند دقیقه با لیوانی آب وارد اتاق شد. وقتی از اتاق خارج شد ازاو پرسیدم که چه کردی ؟ گفت برای طلاق راهنمایی کردم که چه بکنند. ... بله آنها برای همین آمده بودند. چه کنند که از هم جدا شوند ؟!

وقی رفتند از پنجره ، نگاهشان می کردم. دختر لنگ لنگان از سویی رفت و پسر از سویی دگر.

تجربه یک عاقد : گاهی چقدر دشوار است که رها شوی از پیوندی که زجرت می دهد. پیوندی کوتاه اما اشتباه.

عروس شادمان

وضع مالی مناسبی داشتند. این را از خودرو و سرو لباس عروس و داماد که از چند روز پیش برای تکمیل پرونده می آمدند ، دریافت.

سر عقد برای بار سوم که پرسیدم ، عروس مکثی کرد و بعد "بله" گفت و همه دست زدند. دست زدن که تمام شد ، شنیدم خانمی گفت : عروس خانم زیرلفظی نگرفت بله اش قبول نیست، گروه تدارکات ضعیف بودن. صدای مخصوصی داشت قدری بم. همه خندیدند و دست زدند. در این هنگام داماد دست به جیب برد و احتمالا اسکناس یا ایران چکهایی را درون کاغذ کادو گذاشته بود ، به عروس داد. عروس گرفت و گفت : خوب اینم زیر لفظی و شروع کرد به نشان دادن کادو به طرز خاصی که موجب خنده و دست زدن شد . بعد کادو را به طرف پدرش دراز کردو گفت. بیا پدر جون بذار به حسابم. .... تازه صدایش را که شنیدم متوجه شدم که این خود عروس بود که جمله عروس زیر لفطی نگرفته... را بیان کرده.

تجربه یک عاقد : می شود با اندکی راحتی و دوری از رسمیت جلسه های اینچنینی بر شادی مجلس افزود

دست بسته ، دست باز

شهرت عروس خانم قدری عجیب بود. دست بسته. از پدر عروس پرسیدم که نکند اشتباه کنم. گفت بله درسته.. دست بسته.

فردای آن روز شهرت عروس دیگر خیلی بیشتر غریب بود . دست باز.

شاید شما باور نکنید که دو عروس در دو روز پشت سرهم به یک دفترخانه برای ازدواج مراجعه کنند و یکی دست بسته باشد و دیگری دست باز.

تجربه یک عاقد :  چنین اتفاقی با قانون احتمالات خیلی دور از ذهن به نظر می رسد.

عاقدها اکتور می شوند.

سریال "داراوندار " را حتما دیده اید. هم اخراجی های یکش هم اخراجی های دومش هم این دارا و ندار لابد اولش من را کلافه می کند.  از سکانس های ریزو درشت طولانی و ناهماهنگ و کار فنی از هم گسیخته اش گرفته تا دیالوگ های نامناسب و گاهی شعارهایی که از حلقوم ده نمکی خارج می شود و شوخی های جوکواره و اغراق های بچگانه و داستان نا مربوط و حرمت شکنی های اخلاقی و هجو و لودگی های بیمزه و غلط اداکردن های یخ دور از ذهن و نخندیدن ها و نیاندیشیدن ها و نگریستن ها برای سریالی که با هزینه هشتاد میلیارد ریال ساخته شده تا بخنداند و بگریاند و به فکر وادارد.

اینها چیزی نیست که در این پست می خواهم بگویم. می خواهم بگویم ما عاقدها هم در همه سریال ها هستیم. هم در تمام سریال های نوروزی و هم بسیاری از فیلم های سینمایی و تلویزیونی... حالا یکی پیرمردی عقب مانده می آورد و دیگری لباس روحانی به تنش می کند و... ..

تجربه یک عاقد : هیچکدام از مراسم عقد در رسانه ها با واقعیت کاری که ما می کنیم منطبق نیست که نیست.

کاشون

سلام. سال نو مبارک.

اولین مراسم عقد امسال عصر روز سوم فروردین بود، آنهم در یک خانه اعیانی در بخشی از شمالی ترین نقطه شهر. همه چیز ثروتمندانه بود. از خودروهایی که دم در پارک بودند تا خانه با معماری خاص و تزیینات ویژه و مهمانان آنچنانی.

وارد سالن پذیرایی خانه که شدیم ، گوشه ای نشستم تا همکارم کارهای مربوط به امضای دفتر و سند را آنجام دهد. نوبت خطبه که شد ، ناگاه دیدم که تعداد زیادی از دوشیزگان و بانوان مجلس برخاستند و به سمت سفره عقد مجلل رفتند. تور کارشده بسیار بزرگی باز شد و هرکسی گوشه ای از آن را گرفت. پیش روی عروس و داماد سفره عقدی بود رنگارنگ و پشت و اطراف سر آنها جماعت زیاد خانم ها با تور بزرگ و قندها و قندسابها. منظره جالبی شده بود. وقتی درخواست وکالت کردم تقریبا همه همصدا "عروس رفته گل بچینه" و "رفته گلاب بیاره " را گفتند. در لابه لای این صدا ها صدای خانمی هم به گوش رسید که گفت : عروس رفته کاشون.. تعدادی که شنیدند خنده ای بر لب نشاندند.

تجربه یک عاقد : همدلی خوب است چه در آن فرازها و چه در این فرودهای شهر.